شبــــانه ::
دوشنبه 86/2/3 ساعت 12:12 صبح
هر چه شکفتم تو ندیدی مرا
رفتی و افسوس نچیدی مرا
ماندم و پژمرده شدم ریختم
تا که به دامان تو آویختم
دامن خود را متکان ای عزیز
این منم ای دوست به خاکم مریز
وای مرا ساده سپردی به باد
حیف که نشناخته بردی ز یاد
همسفر بادم از آن پس مدام
می گذرم بی خبر از بام و شام
می رسم اما به تو روزی دگر
پنجره را باز گذاری اگر
ساغر شفیعی
نوشته های دیگران()