شبــــانه ::
شنبه 86/7/14 ساعت 12:46 صبح
ناگهان در میان دشت باران گرفت.
مردم به دنبال سر پناه می دویدند ، به جز مردی که
همان طور آرام راه خود را می رفت.
کسی پرسید :چرا نمی دوی ؟
مرد پاسخ داد:چون جلو من هم باران می بارد.
داستان چینی
نوشته های دیگران()